تولیدی لباس کوردی صادق طهماسبی

از تولید به مصرف - با مناسب ترین قیمت

 

 

صادق طهماسبی

 

 

جهت و سفارش از تولیدی لباس کوردی با شماره زیر تماس بگیرید

09188704661 تلقن همراه

آدرس: کردستان، سنندج ، خیابان انقلاب، میدان سنندجی، پایین تر از حمام خان

 

 

تولید انواع لباس کوردی از نوزاد تا بزرگسال

نتیجه تصویری برای لباس کردی مردانه

لباس کودکانه کوردی

 

تصویر مرتبط

 

لباس کوردی مردانه

 

نتیجه تصویری برای لباس کردی مردانه

 

تصویر مرتبط

 

لباس کوردی بزرگسال

 

 

 

نتیجه تصویری برای لباس کردی مردانه

 

 

از تولید به مصرف - با مناسب ترین قیمت

 

 

تصویر مرتبط

 

 

 

جهت و سفارش از تولیدی لباس کوردی با شماره زیر تماس بگیرید

09188704661 تلقن همراه

آدرس: کردستان، سنندج ، خیابان انقلاب، میدان سنندجی، پایین تر از حمام خان


طبیعت طریقت

رجحان دارد بر عشق تو

 


رجحان دارد بر این عشق، پاکـی قلب تو     گر من عاشقم، نکنم رسـوا، عطر عشق تو

رجحان دارد بر این ماتــم، شادی قلب تو     گر من غمگینم، نکنم بـازتاب، درد عشق تو

رجحان دارد بر این دنیا، مشکین زلـف تو     گر من عاشقم، نکنم دل را سوا ز عشق تو

رجحان دارد بر این خطوه، مسیر قلب تو     گر من مسافرم، بهانه نیابم در راه عشق تو

رجحان دارد بر این رجحان، واژه های  تو گر من شاعرم، ننویسم دیگر، غیر عشق تو


طبیعت طریقت

جگر سوخته من
در پیشه زار خزان  "می نوشتم" از تو

از  "عطر"  باد آورده ی گل سرخ تو

از دلتنگی و واژه های  "تلخ رنگ" عشق تو

از تقدیر و  "سرنوشت مبهمم"  با تو .

 

شد  آسمان   " ابر و باران" مثل ترانه چشمک اشک تو

 

منم که  "مانده ام" زیر باران،  بی چتر نقره ای تو

بی رخ و بی گرمای دست  تو

 

با نوشته ای "مزخرف" از یاد تو

قدم زدم زیر بارانِ ابر بهار، از دردِ دوری تو

 

از بوی گل تو

از عطر تلخ تن تو

غرش می کند و درد می گیرد  قلب آشفته من

گرچه من سکوت می کنم اما

دردِ عشق تو، اشک جاری می کند

حتی از جگر سوخته من

 

 


طبیعت طریقت


زهرای قصه ام باش و برگرد

 

آشفتـه بــــــازاری شــده دل، بیــا و مـســندنشـینــم بـاش و برگرد

میثاقت هــرچــه باشـــد روی چـشم، برجـــای جانـــم باش و برگرد

ز چشمم قطره و دریا جــاری شدند، تو سرچشـمه ام بـاش و برگرد

شــدند ماه و ستــاره ز من آزرده و وازده تو خواسـتارم بـاش و برگرد

دسـت و پایــم به لـرزه و رعشـه افتاد، تو تسکین دردم باش و برگرد

کلبه اشک هایم چکه ریزان شدند تو ساغر چشم هایم باش و برگرد

 

چشم و دلم گرفتار خوف عشقت شدند تو زهرای قصه ام باش و برگرد



طبیعت طریقت

جلال ژاله

 

زهرای قصه ام باش و برگرد

 

آشفتـه بــــــازاری شــده دل، بیــا و مـســندنشـینــم بـاش و برگرد

میثاقت هــرچــه باشـــد روی چـشم، برجـــای جانـــم باش و برگرد

ز چشمم قطره و دریا جــاری شدند، تو سرچشـمه ام بـاش و برگرد

شــدند ماه و ستــاره ز من آزرده و وازده تو خواسـتارم بـاش و برگرد

دسـت و پایــم به لـرزه و رعشـه افتاد، تو تسکین دردم باش و برگرد

کلبه اشک هایم چکه ریزان شدند تو ساغر چشم هایم باش و برگرد

چشم و دلم گرفتار خوف عشقت شدند تو زهرای قصه ام باش و برگرد


طبیعت طریقت

حدیث عشق شعر زیبای جلال ژاله تقدیم به شما فایل صوتی این شعر جهت دانلود قرار داده شده است.

جلال ژاله
متن شعر:

یک شبی پر از تنهایی  رفتم به خوابی رویایی

 

با قلمی جوهری  نگاه کردم به آسمانی ابری

 

بر روی برگه ای زیر بارانی  می نوشتم از دلدادگی

 

که

 

 من عاشق بودم و  بود عشق از من به دور

 

باز می نویسم

 

 من بودم و  بود دلی بی قرار تو

 

بود عشق در واژه های من و ترس در پاکی وجود تو.

 

من در باغچه گل ها بیمارم و تو در خوابی

 

می ترسد قلبم از خزان روی تو  از حدیث تلخ بغض تو

 

دلیل شعر و ترانه ای  باز در آسمانم تنها ستاره ای

 

ابر بی بارانی اگر چه نمی باری، ولی

 

میشوی شبنم  و همیشه جاودانی

 

خاک ها بیدارند و تو خسته ای و در اوج حادثه ای

 

مگر عاشق شده ای ؟ که در باغچه گلها،  پژمرده گشته ای ؟

 

نکــند که در راه پر پیچ و خم عشق شیدا گشته ای ؟

 

خودت گفـته بودی به قـــول خودت وفا کن

 

در عاشقی فقط به حدیث عشق من جفا کن.

 

 ˙·٠•●♥️ ƸӜ̵̨Ʒ ♥️●•٠·˙ 

 

. در جواب .

 

 ˙·٠•●♥️ ƸӜ̵̨Ʒ ♥️●•٠·˙

 

 

 

تو در خواب و رویای        با قلمی زیر بارانی

 

بر روی بافته ای خیالی می نویسی از دلدادگی؟

 

بودی عاشق و بود عشقم از تو به دور 

 

این چه سحریست که می کنی گدایی از واژه هایی تلخ و شیرین

 

باز چه مینویسی از عاشقی؟

 

مگر نبودی در قلبم، بی روی رخ بی قراریی

 

مگر نبودی در یادم ، بی ظلمت غریب تنهایی

 

می رسی به خزان روزی اما.

 

من می شوم گلی بیدار در باغچه ی گل ها 

 

 دلیل شعر و ترانه ات شد قلب عاشقم

 

که گم کرده ام ستاره ات  در آسمانم  

 

نمی بارم تا بمانم همیشه در آسمانت

 

شبنم می شوم می آیم به سمت رویت

 

من خفته وخسته ام از باغچه ی گل دل آزرده ام 

 

در راه پر پیچ و خم عشق هنوز در راه و سفرم

 

به قولت وفا کن و به دار آویز عشق من را 

 

تا ستم کنند به حدیث عشقت دستان سردم

 

 ˙·٠•●♥️ ƸӜ̵̨Ʒ ♥️●•٠·˙

#جلال_ژاله

 

 

 

 

دانلود فایل صوتی این شعر

 


| برچسب ها: فایل صوتی شعر حدیث عشق جلال ژاله، جلال ژاله،
طبیعت طریقت

جلال ژاله
در هر کجا که هستی دست هایت سرد است
محبت هایت رویایی اما ریایی است
دیگر اسمت را با صدای لرزانم صدا نمیزنم 
به چهره ات با بیچارگی نگاه نمی کنم
در هر کجا که باشی نگاهت تحقیرم می کند
قلب های تهی از غم را پر آوازه می کند
در هرکجا که باشی چشم هایت سرد و خشک است 
در وعده هایت شادی هایی دروغین سرازیر است
اما واژه های من تلخ و پر درد است
در هر کجا که باشم به گریه هایم عادت می کنم
نه به لبخند لبانت، نه به وعده های فردایت
در هر کجا که باشی با شرم می خندی با شرم وعده می دهی
میثاقم هرچه باشد روی چشم می گذاری اما تو
در وهمی که می گویی لبخندت درمان دردهای من است
در هر کجا که باشی، لبخندت بدتر از درد های من است
در هر جایی که باشم، حسرت هایم مظلوم نمایی می کنند
گمان می کنم که هست آدمیت کمی در آنها اما تو
در هر کجایی که باشی ظالمی و ظلم می کنی آنگاه که گویی مهربانی می کنی
شرمنده این چرخ و این فلک که گدایی می کنم
از خجل روی توست، که کنارت خدایی می کنم
من از لطف ماه و ستاره روشنایی می بینم
از ظلمت چشمان تو فقط سیاهی می بینم
در هر کجا که باشی خاطره می سازی
از درد و محنت این کودکان یک سلفی به جا می گذاری
گرچه امید می سازی اما
بذر می کاری و آب نمی پاشی 
میدانم که فقط شکلت شکل آدمیان است
و این افلیج شده عشق است که در دل پنهان است
آن زمان که دل آگاه شود
وای که بر تو چه بگذرد
گرچه شاید چشم هایت را ببندی
و این مفلسی را آنگونه که باید نبینی
#جلال_ژاله
در هر کجا که باشی


طبیعت طریقت

 

 

ماه می رسد امشب از تبار خاطره ها
و من میزنم دل را به دریا 
از دوردست ها می آید صدایی آشنا
سکه ایست که می افتد در کاسه ای گدا
وزیرش طفلیست و نشسته در خیابانی پر صدا
لنگ لنگان می سرود، سرود عشق را آن طرف ها
و به آرامی می نشیند منتظر صدای پای خدا 
هنگامی که بو می کِشد، بوی کباب سوخته را
می سوزد و می سوزاند ثروت دل سوخته را
گویند به هر کسی اندازه داده
فقر رو خدا اندازه کرده
پس این چه سرمایی است که می سوازند تنش را
داغ این بچه است که می سوزاند زبانم را
آیا نمی سوزاند اشک هایش، چشم هایت را
تو سنگ می مانی و در وهم به سر میبری دل را
می گذارد بر همین مسیر دل مرا
هرچه گوید گمارد همان مرا
اگر افسانه می بافم از عشق، بدان مرا
از دوردست ها نوید میدهد صدایی آشنا
گمانم به زودی می آید خدا 
#جلال_ژاله
به زودی می آید خدا


طبیعت طریقت

ای زن دروغگوی فریبـــــکار
عشق به چشــــمانم شد بعیـــد
آن شب که خاطره ها شد تجدید
مثل تو از این خانه شدم تبعیــد

ای دل دیگر با خود چه تردیـد
کار دل که به رسوایی کشــــید
جوهرعشق بر تن به تسوید کشید

گر ننمای خود، لیل شود خرشید
دگر سخنم با خود هم شده تعقید
کین شده کار من، با خود تفرید

کی آیی که همه دل کردم
از کِه دگر در این عشق کنم تقلید
که من از تو بسیار کردم تمجید

تو که کرده ای سراپا عالم رشید
تا که کنی مسیر راز و نیازم تمهیـد
فقط باز این فراق را می کنی تمدیـد

اگر معشوق من باشد ذات توحید
عشق مرا دیگر نباید کرد تنقیـد
که او بسیار ارزانی داده رغیـــد

اگر دل خواهــــد کند عشق تولید
حتی اگر درین راه تن نباشد سدید
باز به سوی او روم بسیــــار شدید
ژاله پی پروانه و اهل هنر یک قدم ندوید
ژاله در این عشـــــــــــق فقط با خود تنید
#جلال_ژاله
ای زن دروغگوی فریبـــــکار


طبیعت طریقت

آشفتـه بازاری شــده دل، بیا و مسندنشینم بـاش و برگرد

میثاقت هرچــه باشـــد روی چشم، برجای جانـــم باش و برگرد

گریه بر اسمت رواست تو مروارید چشم هایم باش و برگرد

ز چشمم قطره و دریا جاری شدند تو سر چشمه ام باش و برگرد


گنه کرده ام و گناه کارم تو راهنمایم باش و برگرد

ماه و ستاره زمن آزرده و وازده اند  تو خواستار دردم بـاش و برگرد

در جنگ و غزوه ترسیدن رواست تو یار و یاورم باش و برگرد

دست و پایم به لرزه و رعشه افتاد ، تو تسکین دردم باش و برگرد

 

 زور تو قلعه خیبر شکست فاتح خیبر باش و برگرد

در هر نقطه عالم که ذکر الله گفتن است ای علی دریای رحمت باش و برگرد


کلبه اشک هایم چکه ریزان شدند تو شفا بخش چشم هایم باش و برگرد

چشم و دلم گرفتار خوف عشقت شدند تو مولای قصه ام باش و برگرد

 

جلال ژاله


طبیعت طریقت
درین زمانه که فال گوش فحاش بسته دشمن را به فحش شیر شیره کش کرده فاحشی هایش فراموش مرتیکه بد منش سر نهاده به گوری به آرامش دیده که زمین گرفته انتقامش کوبیده  بر سرش کتابی کتاب آن زمان که بودم خام و بی ریش این پاکی و جوانی شد آزمایش می پنداشتم، راز سوز و عیش  باید بماند در آغوش خویش تا که گوید جارو کش کوته اندیش کهنه ژاله را خدا بیامرزدش در این کشاکش سر تراشیده، سر تراش سر در پیش نهاده با شپش فرمایش او داده فریبش قاضی را گویم که رفته سمت قومش خواهد کوبد قهوه جوش بر سر بی مویش این کافرکیشِ کافورپوش که این کمان کِش، کمابیش نبود اینگونه مرامش هر چه دهم گزارش به گران ی دارد گرایش گرچه این چرخ فلک هست در گردش آنکه بودش گردنکش هدیه دهند  بر سر یک دانه گرزش پس مکن از این زندگی گریزش که خود کرده ای گزینش فقط قربان فراش بی گنجایش که برگ ها را کرده بخشایش #جلال_ژاله زمانه خام و بی ریش  
طبیعت طریقت

به نام يزدان پاک 

ماه مبارک رمضان درمان روح و جسم امت انور اسلام است

بعضي از پزشکها ايمان ضعيفي دارن بر بيماران خود مي گويند شما چربي خون داري يا قند خون و زخم معده داري 

و مسلمانان را از گرفتن روزه منع ميکنن من به اين نوع پزشکان ميگويم خودشان روح بيماري دارن

 و ايمان ضعيف خداوند انسان را از خاک افريد و 124 هزار پيامبر فرستاد خاتم پيامبران محمد امين رحمت اللعالمين قران کريم را بر انسان هاي ازاد انديش و مومن هديه از طرف خداوند اورده است 

با کمال تاصف عده اي از دور انديشان که از سواد بالايي بر خردار اند در مکتب صهيونيسم وکمونيست ويهوديت

مدرک خود را در سطح دکترا و سطوح بالا تر در سطح پروفوسورا دارند فقط ب فکر زور بر امت اسلامس تسلط بر ان دارن خود را ب ناداني ميزنن و

از اصل اسلام خارج گرديده اند ب نام خدا وند دروغ ميگويند و به هر ترفندي از دين اسلام ميگريزن و براي بقاي

عمر شصد سال يا هفتاد ساله بيهوده دشمني با خلق خدا اينها رو مردم با سوادي ميدانن ب انها عتماد ميکنن از ان اعمتاد بخاطر جمع کردن مال دنيا تمام بيماري هاي خطرناک در جامعه پخش

ميکنن و غافل از اين خداوند مهربان علم بيشتر و اگاهي بيشتر از اوضاع انها دارد وشر انها را ب خودشان در همين دنيا بر ميگرداند کساني که وکالت مردم را بر عهده ميگيرند خيانت در امانت ميکنن با طرف مقابل تباني ميکنن و خود را مورد عذاب الهي قرار ميدهند

خداوند قوم هاي مختلف را خلق کرده تا هم رابشناسن و داوراني را قرار داده است تا قضاوت و حکم دهند اي داورن محترم بدانيد اگر حکمتان خطا باشد با خدا طرفي

خداوند از حق خود ميگذرد ولي از حق مومن و حق ضعيف انتقام ميگيرد بخشش خدا شامل حال شما نيست پس اگاه باشيد حکم شما حکم خداوند است بجاي خدا حکم ميدهيد

واگر حکم شما اشتباه باشد انتقام خدا حتميس امروز در جامعه ما حق مظلوم فراموش گرديده است اميد وارم با روزي ماه مبارک رمضان ب حقايق خداون اگاه شويد حق ضعيفي ناحق نشود تا خداوند ز اعمال نيک شما خوشنود شود

در حق خودا کوشا باشيد خداوندا ما را ب راه راست که خوبا در گاه تو که خود بر انان اعطا فرموده ايد بر ما انسان ها شريف پاک عطا کنيد امين يا رب العالمين

پروردگار سلام دود و صلوات بي پايان خود و مارا ب حضرت مصطفي و امت  سحابه بر ايشان برسانديد درروز 23 رمضان شب ليلالقدر دست به درگاه تو ميگشايم پروردگارا دست رد بر سينه ما نگذار و پدر مادر ما را زبر چتر رحمت خود 

قرار دهي سرزمين مقدس اسلام محفوظ بگردان بارالها شر يهوديت کمونيست وصهينويست ومنافق از سرزمين اسلام کوتاه بگردان

با اداي احترام فتح الله زاله طبيعت طريقت سنت حضرت رسول الله

09353080249


طبیعت طریقت

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدو الله رب العالمین ثواب ای ختم فاتحه شیرین طریقت سنت حضرت محمد مصطفی عید مبارک قربان مبارک باد بر مومنان و مسلمانان سراسر گیتی در ماه مبارک قربان سنت روزه ی ده ی حاجیان قبول درگاه حق تعالی باشد اجر و پاداش روزه ی عید قربان در نزد خداوند محفوظ است کسانی که توان مالی ندارند به مکه بروند با گرفتن ده روز روزه ی سنت ده  یحاجیان خداوند مشکلات انسان را برطرف می نماید و ملایکه رحمت به فرمان خداوند به جای ان شخص روزه دار به انجام وظایف حج می پردازد به اذن الله رحمان و رحیم ثواب حج  به فرد روزه دار اهدا می شود یا سلام و یا هادی ذکر شیخ عبدالله قادر گیلانی رحمت الله علیه راهنمایی راه دین است عید مبارک قربان مبارک باد بر انسان های ازاد سرار عالم

طبیعت طریقت با ادای احترام فتح الله زاله 1398.5.15


طبیعت طریقت

مارها که می میرند

فلس اژدر مهتاب

از کتف من می ریزند

مثل گلِ سرخِ زخمِ بسترِ گرم که بر سیاله ی مرگ می راند

و در خنکای بامداد تن را وداع می گوید

مارها که می میرند دخمه های گشاده نیشترهاشان فروتر؛

الگوی یاخته های مرداران بیش تر به هم می ریزند

کهرهای زمستان بر آسمان شب که می تازند

منطق اطناب یال هاشان به موجزهای شیدای زمین می بازند

مارها که می میرند. به یاد غزل های غمگین جدایی؛

خنده ام را صرف؛ در ضمیر اتصال خزش های اریبشان می سازند.

مارها که می میرند


طبیعت طریقت
دیر است گالیا به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟. آه این هم حکایتی ست اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر همسال تو ولی خوابیده اند گرسنه و روی خاک زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو بر پرده‌های ساز اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان جان می کنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بی گناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان. دیر است گالیا هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامه رهایی لبها و دست هاست عصیان زندگی است در روی من مخند! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد! بر من حرام باد از این پس شراب و عشق! بر من حرام باد تپش‌های قلب شاد! یاران من به بند، در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه زود است گاليا در گوش من فسانه دلدادگي مخوان اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه! زود است گالیا نرسیدست کاروان . روزی که بازوان بلورین صبحدم برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت، روزی که آفتاب از هر دریچه تافت، روزی که گونه و لب یاران همنبرد رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت، من نیز باز خواهم گردید آن زمان سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها سوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو، عشق من هوشنگ ابتهاج
طبیعت طریقت
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
طبیعت طریقت
تو خیالت راحت , می روم از قلبت میشوم تنها ترین ستاره در "شب هایت". میگیرم جانم از جانت که سنگ است , مرا از تو در به دری سهم است مات و مبهوت رفتنم می شوی , عاشقانه های وجودت را آشفته تر می کنی. کاشک هرگز نبود طلوعت در وجودم , آنوقت بی تو روشن نبود زندگی ام در سایه ها دگر در تنهایی ام نیا به دیدارم که من گم گشته ام از خودم و سخت دل آزرده از تو ام خزان شد زندگی ام گرچه من به تو نرسیدم هرگز , اما رسید سیل زردی خزان به خانه سبز بهارم ندامت و حماقت شد سقف زندگیم, من گفتم که سخت پریشانم شاپرک ها شاهد بوده ان فقط می نگرم به دیوار تنهایی ها و می بینم جدایی های سخت بینمان را تورا دوست دارم و چیزی ندارم , نشسته ام و خالی ترم از هرگاه خودمم دیگر فقط برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها از حدیث تلخ بغض ها از پری زاده ای که با همه افسونگری هایش افسرده است می نویسم که درد های من جامه نیستند که در بیاورم رهایش کنم در وجود من تو تنها ماندیی هستی که تا به ابد به خاطره ات قناعت می کنم نشده است برای تو که بچسبد به دلت دلتنگی ها , نکند رهایت اسیرت کند از خا به خاک از خاکستر به خاکستر بدترت کند. نمیدانم چرا واژه هایم خیس شده اند باز اسیر رویاها شده اند درگیر خاطرهایت باز دراسارت عشق تو تنها مانده اند جلال ژاله اسارت عشق
طبیعت طریقت
چه فكر ميكني كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي چه سهمناك بود سيل حادثه كه همچو اژدها دهان گشود زمين و آسمان ز هم گسيخت ستاره خوشه خوشه ريخت و آفتاب در كبود دره ‌هاي آب غرق شد هوا بد است تو با كدام باد ميروي چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را كه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمي شود تو از هزاره هاي دور آمدي در اين دراي خون فشان به هرقدم نشان نقش پاي توست در اين درشت ناي ديو لاخ زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام به خون نوشته نامه وفاي توست به گوش بيستون هنوز صداي تيشه‌هاي توست چه تازيانه ها كه با تن تو تاب عشق آزمود چه دارها كه از تو گشت سربلند زهي كه كوه قامت بلند عشق كه استوار ماند در هجوم هر گزند نگاه كن هنوز ان بلند دور آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور كهرباي آرزوست سپيده اي كه جان آدمي هماره در هواي اوست به بوي يك نفس در ان زلال دم زدن سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز رو نهي بدان فراز چه فكر ميكني جهان چو ابگينه شكسته ايست كه سرو راست هم در او شكسته مينمايد چنان نشسته كوه در كمين اين غروب تنگ كه راه بسته مينمايدت زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش هوشنگ ابتهاج / زنده باش
طبیعت طریقت
تو خیالت راحت , می روم از قلبت میشوم تنها ترین ستاره در "شب هایت". میگیرم جانم از جانت که سنگ است , مرا از تو در به دری سهم است مات و مبهوت رفتنم می شوی , عاشقانه های وجودت را آشفته تر می کنی. کاشک هرگز نبود طلوعت در وجودم , آنوقت بی تو روشن نبود زندگی ام در سایه ها دگر در تنهایی ام نیا به دیدارم که من گم گشته ام از خودم و سخت دل آزرده از تو ام خزان شد زندگی ام گرچه من به تو نرسیدم هرگز , اما رسید سیل زردی خزان به خانه سبز بهارم ندامت و حماقت شد سقف زندگیم, من گفتم که سخت پریشانم شاپرک ها شاهد بوده ان فقط می نگرم به دیوار تنهایی ها و می بینم جدایی های سخت بینمان را تورا دوست دارم و چیزی ندارم , نشسته ام و خالی ترم از هرگاه خودمم دیگر فقط برایت خواهم نوشت از ابهام لحظه ها از حدیث تلخ بغض ها از پری زاده ای که با همه افسونگری هایش افسرده است می نویسم که درد های من جامه نیستند که در بیاورم رهایش کنم در وجود من تو تنها ماندیی هستی که تا به ابد به خاطره ات قناعت می کنم نشده است برای تو که بچسبد به دلت دلتنگی ها , نکند رهایت اسیرت کند از خا به خاک از خاکستر به خاکستر بدترت کند. نمیدانم چرا واژه هایم خیس شده اند باز اسیر رویاها شده اند درگیر خاطرهایت باز دراسارت عشق تو تنها مانده اند جلال ژاله اسارت عشق
طبیعت طریقت
چه فكر ميكني كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي در اين خراب ريخته كه رنگ عافيت از او گريخته به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي چه سهمناك بود سيل حادثه كه همچو اژدها دهان گشود زمين و آسمان ز هم گسيخت ستاره خوشه خوشه ريخت و آفتاب در كبود دره ‌هاي آب غرق شد هوا بد است تو با كدام باد ميروي چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را كه با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمي شود تو از هزاره هاي دور آمدي در اين دراي خون فشان به هرقدم نشان نقش پاي توست در اين درشت ناي ديو لاخ زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام به خون نوشته نامه وفاي توست به گوش بيستون هنوز صداي تيشه‌هاي توست چه تازيانه ها كه با تن تو تاب عشق آزمود چه دارها كه از تو گشت سربلند زهي كه كوه قامت بلند عشق كه استوار ماند در هجوم هر گزند نگاه كن هنوز ان بلند دور آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور كهرباي آرزوست سپيده اي كه جان آدمي هماره در هواي اوست به بوي يك نفس در ان زلال دم زدن سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز رو نهي بدان فراز چه فكر ميكني جهان چو ابگينه شكسته ايست كه سرو راست هم در او شكسته مينمايد چنان نشسته كوه در كمين اين غروب تنگ كه راه بسته مينمايدت زمان بيكرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج بسان رود كه در نشيب دره سر به سنگ ميزند رونده باش اميد هيچ معجزي ز مرده نيست زنده باش هوشنگ ابتهاج / زنده باش
طبیعت طریقت
ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم كرده ام دركنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم كرده ام هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاكیان هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم كرده ام آهـــــم چو برافلاك شد اشكــــم روان بر خاك شد آخـــــر از اینجا نیستم ، كاشـــــانه را گم كرده ام درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم كرده ام گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم كرده ام
طبیعت طریقت
دیر است گالیا به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟. آه این هم حکایتی ست اما در این زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر همسال تو ولی خوابیده اند گرسنه و روی خاک زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو بر پرده‌های ساز اما هزار دختر بافنده این زمان با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان جان می کنند در قفس تنگ کارگاه از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک اینجا به باد رفته هزار آتش جوان دست هزار کودک شیرین بی گناه چشم هزار دختر بیمار ناتوان. دیر است گالیا هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامه رهایی لبها و دست هاست عصیان زندگی است در روی من مخند! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد! بر من حرام باد از این پس شراب و عشق! بر من حرام باد تپش‌های قلب شاد! یاران من به بند، در دخمه‌ های تیره و نمناک باغشاه در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه زود است گاليا در گوش من فسانه دلدادگي مخوان اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه! زود است گالیا نرسیدست کاروان . روزی که بازوان بلورین صبحدم برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت، روزی که آفتاب از هر دریچه تافت، روزی که گونه و لب یاران همنبرد رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت، من نیز باز خواهم گردید آن زمان سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها سوی بهارهای دل انگیز گل فشان سوی تو، عشق من هوشنگ ابتهاج
طبیعت طریقت

مارها که می میرند

فلس اژدر مهتاب

از کتف من می ریزند

مثل گلِ سرخِ زخمِ بسترِ گرم که بر سیاله ی مرگ می راند

و در خنکای بامداد تن را وداع می گوید

مارها که می میرند دخمه های گشاده نیشترهاشان فروتر؛

الگوی یاخته های مرداران بیش تر به هم می ریزند

کهرهای زمستان بر آسمان شب که می تازند

منطق اطناب یال هاشان به موجزهای شیدای زمین می بازند

مارها که می میرند. به یاد غزل های غمگین جدایی؛

خنده ام را صرف؛ در ضمیر اتصال خزش های اریبشان می سازند.

مارها که می میرند


طبیعت طریقت
من به کلمات کامل خدا از شر آنچه آفریده است پناه میبرم به نام خدایی که با نام او چیزی در زمین و آسمان صدمه نمی بیند. ای کسی که هنوز مهربانی مهربانی با ما در آنچه نازل می کنی تو قوی هستی ما را نجات بده از خشم خود در روز دردسر (قیامت) به حق پنج تن گرمای آتش همگی را خاموش کن مصطفی و مرتضی و دو پسر آنها حسن و حسین و فاطمه. خادم خانقاههای سنت محمد مصطفی. در مورد بلاهای ناگهانی مانند ویروس عفونت کوئید ۱۹ کسی که عاشق خداوند باشد نور خدا در قلب و دل دارد بیمه الهی است بارالها پروردگارا امت محمد مصطفی را از گزند میکروب ها محفوظ بدار انسانهای آزادیخواه و پاک اندیش را محفوظ از هر نوع صدمه عفونی بره ضرب دار بارالها همه ما را به عبادت توانا گردان. سیدی از نور آدمی از خاک بر جمال محمد و آل و اصحابه او صلوات. فتح الله ژاله
طبیعت طریقت
شيخ عبدالحكيم گون‌تو (مهجوري كردستاني) عالم و فاضل و عارف كامل سيد عبدالحكيم نقشبندي الحسيني متخلص به مهجوري كردستاني فرزند سيد عبدالرحيم مدرس نوه‌ي سيد محمد ميرزا از احفا سيدباباشيخ احمد باينچوب كه در سال ۱۲۰۹ ه ـ.ق در قصبه‌ي باينچوب سارال در ميان خانواده اهل علم و مذهب كم‌نظيري به دنيا آمده و در سال ۱۲۸۳ در گونتو بخش ديواندره به ديار باقي شتافت. وي علوم اوليه را نزد پدرش آموخ و براي يادگرفتن دانش بيشتر به حجره‌ي فقيهان قدم نهاد. ابتدا در خدمت علامه ملامحمد مشهور به چروندي و از آن‌جا به مسجد دارالاحسان سنندج و به شهرهاي بوكان و اشنويه رفت و از آن پس به كردستان تركيه شهر دياربكر و در استانبول به تحصيل علم پرداخت بعد از آن در شهر سليمانيه در عراق در محضر عالم نامي شيخ محمد شهير به شيخ معروف نوديهي خالد شهروزي ذولجناحين رسيده و در سلك مديران او درآمده است. بعد با كوله‌باري از علم و عرفان به زادگاهش بازگشته و در ميان علما و فضلاي زمان خود برتري زيادي داشته است. اين بزرگمهر در زادگاهش در روستاي احمدآباد كوشك و شريف‌آباد به امر تدريس پرداخت در ميان كساني كه در خدمت ايشان درس خوانده‌اند سيد محمد قاضي‌الله دره متخلص به سيد محمد صادق متخلص به صادق و ملامحمد آليجاني مؤلف كتاب (ناله‌ي نيمه‌شه‌و) را نام برد. حكيم مهجوري در عرفان به جايي رسيد كه قطب مدار با ملائكه كردگار به طور علني و آشكار بر او ظاهر گشت.
طبیعت طریقت

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آیا محیط مدرسه دلپذیر،دلخواه و شاد است؟ دانلود مقاله تحقیق پروژه پایان نامه دانشجویی عربی امام علی (ع) گالری عکس آریایی ها|بزرگترین سایت سرگرمی،تفریحی وکیل آرشیو آهنگ جهرمی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان سایت سرگرمی دنیا 99 سایتی برای همه